روز نوشت جمعه 9 اسفند 92
جدیدا دارم تو مریم تغییرای بزرگ شدنش و حس میکنم
دقیق تر شده
کاراش و دقیق انجام میده
در شیشه ی شربتش و با دقت میذاره
اسباب بازیهاش و با تمرکز جمع میکنه
الانم داره برنامه کودک اسکار و با کلی ذوق می بینه
موقع خوندن نماز مغرب و عشام دو اتفاق بامزه پیش اومد
وقتی داشتم شروع به خوندن میکردم به مریم گفتم
- مریم جونم الله کن!!
دو سه بار بهش گفتم و بعد شوع به خوندن نماز کردم
دیدم به تبعیت از من ، سرش و میذاره رو مهر و چند ثانیه صبر میکنه و سرش و میاره بالا و لباش و باز و بسته میکنه مثلا داره ذکر میگه
آخ که دلم میخواست اون لحظه بخورمش
بسکی خوشمزه الله میگفت
یکم که گذشت کلافه شد از بس ماما ماما گفت و جوابش و ندادم
اومد کنارم وایستاد و چادرم و کشید روی خودش
اولش نفهمیدم آروم داره چه کار میکنه ، کم کم متوجه شدم با کنجکاوی تمام به رکوع و سجود من نگاه میکنه
مریمی مامان مثل همیشه برات بهترین ها رو آرزو میکنه و از خدا میخواد که با دلی پاک و اعتقادی محکم همیشه نماز بخونی و همینحوری با علاقه باشی
دوستت دارم مامانی