17 ماهگی نوشت
سلام سلام به عمو ها ، عمه ها ، خاله ها ، دایی های گرامیه مریم طلا ، یار با وفا 17 ماهگیش هم با هزار تا خاطره ی خوب و بد تموم شد ان شاء الله خدا عمری بهم بده تا بتونم 17 سالگیش و اینجا ثبت کنم مریم همتون دوست داره خیلی زیاد بریم که داشته باشیم ادامه ی مطلب
یا علی...
* بر عکس روی دوچرخه میشینه
*همچنان قاتل شکلاته، و فقط با دادن شکلات راضی میشه از تاب و سرسره دل بکنه و بیاد خونه
*خانوم خودشیفته دوباره شروع کرده به دیدن عکسها و فیلم های خودش
*حرکات موضونش با شنیدن آهنگ ، بیشتر شده
*سرش هم که تا چند وقت پیش خشک و بی آب و علف بود الان یه چیزایی شبیه به موی سر، روش هویداست
* آرایش کردن و یاد گرفته، میکاپ میکنه بیا و ببین....دفعه ی آخری که خودش و مثلا آرایش کرد یادمه سه ساعت داشتم با سیم ظرف شویی رو صورتش میکشیدم که پاک بشه، یعنی به هیچ عنوان مداد های من از دستش امنیت ندارن...با چنان وسواس و حرصی رو صورتش نقاشی میکنه که یه آن رگ غیرته منه بی رگ میزنه بالا و توهم برم میداره که با دوست پسرش قرار داره. اینم از فانتزی های مادران دهه هفتادی:-)
* از بین گاو و پیشی و هاپو و جوجو که من خودم و کشتم صداشون و درآوردم فقط میگه " ما". جدیدا هم هر گربه سانی ببینه میگه " هابو"..........من خودم حرف زدن عادیم و یادم رفته همش میو میو میکنم اما این دختر خل و چل مادر همچنان گربه اش صدای ما میده
*از دیروز یاد گرفته وقتی بنشونمش روی سرسره خودش سر بخوره و بیاد پایین،،، به حدی با هیجان سر میخوره که هر بار این اتفاق میفته از ته دلم میخندم.....یه قیافه ی ترس همراه با لذت
* ساعت های خوابش پدرم و در آورده...بین ساعت ۸- ۱۰ شب اگه حتی ی دقیقه بخوابه دقیق تا ساعت سه بعد از نیمه شب مشغول آتیش سوزوندنه
* حمام رفتن و مثل یه موجود دوزیست عزیز که نمی خوام اسمش و بگم دوست میداره
* هان یاد گرفته دستش و نشونم بده بگه " دس" که یعنی برام بشورش
* عکس من و ببینه در کمال تعجب تشخیص میده مامانشه..چون کم کم داشتم به اینکه تو بیمارستان جای بچه ها عوض شده بود مطمئن میشدم
* ماما...مامان....مامانی....ماما نی نی...هی یو.....اسم هاییه که با اون صدام میکنه...البته با فاکتور از آخرین گزینه و صد البته با هزار تا ناز که تو صداشه
* راستی ، یه گوشواره هم براش خریدم دیگه پولداریه و هزارتا مشکل..نمیدونیم چجوری خرج کنیم....والااااااااا:-)
* جدیدا عجیب به صندلی کامپیوتر تعلق خاطر پیدا کرده و به هیچ کس جز امیر محمد( پسر همسایمون) اجازه نمیده روش بشینه.....هر کی بشینه روش اینقدر نق میزنه که طرف از کرده ی خودش پشیمون میشه و اون و مینشونه
* دیگه اینکه پدرِ پدرِ پدرِ پدر جد موس و کیبرد و در آورده چیزیه که هر کی حدس نزنه باید به عقلش شک کنم