مریم ساداتمریم سادات، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره
سید سجادسید سجاد، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یه بوس کوچولو

17 ماهگی نوشت

1393/3/17 23:45
101 بازدید
اشتراک گذاری

 

                                                                                           

 

 

 

سلام   سلام   به   عمو ها  ،  عمه ها ،  خاله ها  ،  دایی های  گرامیه  مریم   طلا  ،  یار با  وفا  17  ماهگیش   هم  با  هزار  تا  خاطره ی  خوب  و  بد  تموم  شد     ان  شاء الله  خدا  عمری  بهم  بده  تا  بتونم  17  سالگیش  و  اینجا  ثبت  کنم      مریم  همتون  دوست   داره    خیلی  زیاد        بریم  که  داشته  باشیم   ادامه ی  مطلب

 

یا علی...

 


* بر عکس روی دوچرخه میشینه

 

*همچنان قاتل شکلاته، و فقط با دادن شکلات راضی میشه از تاب و سرسره دل بکنه و بیاد خونه

*خانوم خودشیفته دوباره شروع کرده به دیدن عکسها و فیلم های خودش

*حرکات موضونش با شنیدن آهنگ ، بیشتر شده

*سرش هم که تا چند وقت پیش خشک و بی آب و علف بود الان یه چیزایی شبیه به موی سر، روش هویداست

* آرایش کردن و یاد گرفته، میکاپ میکنه بیا و ببین....دفعه ی آخری که خودش و مثلا آرایش کرد یادمه سه ساعت داشتم با سیم ظرف شویی رو صورتش میکشیدم که پاک بشه، یعنی به هیچ عنوان مداد های من از دستش امنیت ندارن...با چنان وسواس و حرصی رو صورتش نقاشی میکنه که یه آن رگ غیرته منه بی رگ میزنه بالا و توهم برم میداره که با دوست پسرش قرار داره. اینم از فانتزی های مادران دهه هفتادی:-)

* از بین گاو و پیشی و هاپو و جوجو که من خودم و کشتم صداشون و درآوردم فقط میگه " ما". جدیدا هم هر گربه سانی ببینه میگه " هابو"..........من خودم حرف زدن عادیم و یادم رفته همش میو میو میکنم اما این دختر خل و چل مادر همچنان گربه اش صدای ما میده

*از دیروز یاد گرفته وقتی بنشونمش روی سرسره خودش سر بخوره و بیاد پایین،،، به حدی با هیجان سر میخوره که هر بار این اتفاق میفته از ته دلم میخندم.....یه قیافه ی ترس همراه با لذت

* ساعت های خوابش پدرم و در آورده...بین ساعت ۸- ۱۰ شب اگه حتی ی دقیقه بخوابه دقیق تا ساعت سه بعد از نیمه شب مشغول آتیش سوزوندنه

* حمام رفتن و مثل یه موجود دوزیست عزیز که نمی خوام اسمش و بگم دوست میداره 

* هان یاد گرفته دستش و نشونم بده بگه " دس" که یعنی برام بشورش

* عکس من و ببینه در کمال تعجب تشخیص میده مامانشه..چون کم کم داشتم به اینکه تو بیمارستان جای بچه ها عوض شده بود مطمئن میشدم

* ماما...مامان....مامانی....ماما نی نی...هی یو.....اسم هاییه که با اون صدام میکنه...البته با فاکتور از آخرین گزینه و صد البته با هزار تا ناز که تو صداشه

* راستی ، یه گوشواره هم براش خریدم دیگه پولداریه و هزارتا مشکل..نمیدونیم چجوری خرج کنیم....والااااااااا:-)

* جدیدا عجیب به صندلی کامپیوتر تعلق خاطر پیدا کرده و به هیچ کس جز امیر محمد( پسر همسایمون) اجازه نمیده روش بشینه.....هر کی بشینه روش اینقدر نق میزنه که طرف از کرده ی خودش پشیمون میشه و اون و مینشونه

* دیگه اینکه پدرِ پدرِ پدرِ پدر جد موس و کیبرد و در آورده چیزیه که هر کی حدس نزنه باید به عقلش شک کنم

پسندها (1)

نظرات (0)